دلنوشته

اگر به آدم بزرگ‌ها بگویید یک خانه‌ی قشنگ دیدم

از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود

محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً به‌شان گفت:

یک خانه‌ی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که وای چه قشنگ

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:,ساعت13:52توسط raziyeh | |

 

گاهی

خودم را پرنده می‌دانم،

پرنده‌ای که

هر روز به آسمان نگاه می‌کند و

نمیداند خانه‌اش آنجاست

+نوشته شده در چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:,ساعت13:47توسط raziyeh | |

 

هر وقت خواستید برای دفع بلا یا حاجتی صدقه بیاندازید ،

 یا اون پول رو لای قرآن بذارید ، یا جای محفوظی كه

 پس از جمع شدن ، این پول رو به آدم مستحقی بدید 

یا با اون پول ،‌ مقداری برنج یا گوشت یا لباسی

واسه یه آدم مستحق بخرید

 اگه دقت کنید از اینجور آدما اطرافتون پیدا میكنید...

   بعد از جمع شدن مقداری پول ، باهاش نذری بپزید

 و به مستحق ها بدید ....

صدقه برای رسیدن به دست مستحقه كسانی كه میدونید

 مستحق كمك هستند كمك كنید ، 

به یك انسان ، یك هم شهری ، یك هم وطن

+نوشته شده در چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:,ساعت13:39توسط raziyeh | |

ظرف غذای نذری همسایه را نگرفتم، هاج و واج نگاهم کرد؛

گفتم: غذا داریم و این زیادی است؛

به او نگفتم که، اگر فقط ده دقیقه سر کوچه بایستد؛

حتماً یک نفر را می بیند که سطل آشغال بزرگ را می کاود، برای یافتن لقمه ای نان؛

دور و برم پر است از یتیم، نیازمند و کودکان خیابانی؛

یک محل را نذری می دهید؛

بی آنکه حواستان باشد، نیازمندان زورشان به صف ایستادن نمی رسد؛

اگر هم برسد از لباس هایشان خجالت می کشند

 

+نوشته شده در چهار شنبه 13 خرداد 1394برچسب:,ساعت13:10توسط raziyeh | |