دلنوشته

خداوندا... به دل نگیر اگر گاهی زبانم از شکرت باز می ایستد تقصیری ندارد، قاصر است کم می آورد در برابر بزرگی ات لکنت میگیرند واژه هایم در برابرت در دلم اما، همیشه ذکر خیرت جاریست

+نوشته شده در سه شنبه 24 تير 1393برچسب:,ساعت21:19توسط raziyeh | |

می گویند : شاد بنویس نوشته هایت درد دارند و من یاد ِمردی می افتم

 که با کمانچه اش گوشه ی خیابان شاد میزد اما با چشمهای ِ خیس

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت9:29توسط raziyeh | |

ساده میگویم
تسبيحی بافته ام ؛
نه از سنگ !
نه از چوب !
نه از مرواريد !
از دانه های مهربانی
با منگوله
ای از جنس عشق..ودوستی
بلور اشکهايم را به نخ کشيده ام ،
تا برايتان دعا کنم
به هر آنچه که دوست دارید برسید !

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت9:9توسط raziyeh | |


شمآ دآفـ اینـ و اونـ بآشـ
منـ ترجیحـ میدمـ پرنسسـ بآبآمـ بمونمـ

................

زنــدگیــم "خــآصـه" چــون خـدآم خـوآستـه...

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت8:56توسط raziyeh | |


شهر من اینجا نیست
!
اینجا

آدم که نه
!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند
!
و جالب تر
!
اینجا هر کسی

هفتاد رنگ بازی میکند

تا میزبان سیاهی دیگری باشد
!
.
شهر من اینجا نیست
!
اینجا

همه قار قار چهلمین کلاغ را

دوست می دارند
!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد
!
.
شهر من اینجانیست
!
اینجا

سبدهاشان پر است از

تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده
اند!
.
من به دنبال دیارم هستم
,
شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است
!

+نوشته شده در یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,ساعت8:48توسط raziyeh | |