دلنوشته

بچه ها رو دیدید؟ وقتی میخوان سر به سرشون بذارن چی ازشون میپرسن؟
بهشون میگن: "مامانتو با یه بستنی عوض میکنی"؟ میگه: "نه"
دوباره میپرسن: بابا رو چی؟ عوض میکنی؟ میگه: نه !!! بعد یه کم چرب ترش میکنن...
مامانو با یه بستنی و چیپس عوض میکنی؟..... بچه یه کم شک میکنه و بازم میگه : نه
بازم چرب ترش میکنن.... با دوتا چیپس و دوتا پفک بزرگ چی؟
اینجاست که بچه،بیشتر به فکر میره،یه کم مامانو نگاه میکنه،یه کم به یاد بستنی
و پفک و... میوفته....
بعضی هاشون میگن "آره عوض میکنم" ولی بعضی هاشون ترس برشون میداره،
از اینکه نکنه مادرشون رو از دست بدن، میپرن بغل مامان...
حالا دنیای ما آدم بزرگها هم همینه، یه روزی اعتقاداتمون، باورهامون با بستنی مقایسه میشد،که دل هامون پاک و بود و سوال اونها هم شوخی بود...
اما وقتی بزرگتر میشی،دین و باور هاتو و اعتقاداتت،با پول های درشت تر و مقام و میز و... محک میخوره.
بعضی هامون،وقتی از این وعده های چرب و شیرین بهمون میدن،پاهامون سست میشه و قرآن و دین و باور و امام زمانمون رو میفروشیم، که اینجاست که قرآن میفرماید:

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى....
یعنی ،اینها همونهایی هستند که گمراهی رو با بهای فروختن روشنایی و هدایت خریدند
یعنی همون پست و مقام رو به بهای فروختن دین و ایمانت،یا حتی ثانیه ای پشت کردن به باور هات....
که اینجا خدا میگه: فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ....این تجارتشون سود نمیده ....
آره،دو سه روزی خوشی ،با اون پست و مقام اما بعدش چی؟ چی رو از دست دادی؟ حواست هست؟
این دنیای امروز پُره از این بستنی ها و پفک های قشنگ، مواظب باشیم پاهامون سست نشه، مواظب باشیم اونقدر پاهامون سست نشه که روبروی حسین (ع) بایستیم و برای کشتنش غسل کنیم و بعد نمازمونم صلوات بفرستیم به محمد و آل محمد و نفهمیم که آل محمد یعنی چی؟؟؟
فقط برای اینکه یه بستنی ،یه پفک بهمون پیشنهاد دادند،یه چند کیسه طلا، یه حکومت و ... بایستیم و امام زمانمان رو با حرف و عمل انکار کنیم وبکشیم!!!
مواظب باشیم.... (خدایا عاقبتمون رو به خیر کن)

+نوشته شده در یک شنبه 6 مهر 1393برچسب:,ساعت11:33توسط raziyeh | |

 

 

هیچ ورزشی برای قلب

 

بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست !!!

+نوشته شده در یک شنبه 6 مهر 1393برچسب:,ساعت11:29توسط raziyeh | |

 

 

 

کاش یکی کفشی برایم میخرید جاده ای به من میداد و میگفت برو

تا خودت را پیدا نکردی بر نگرد انقدر میرفتم تا هیچوقت پیدا نشوم

سالها بعد میگفتند :دیدیم با خدا راه میرفت

 

+نوشته شده در یک شنبه 6 مهر 1393برچسب:,ساعت11:3توسط raziyeh | |